
هنوز آسمان
این دومین سالیست که برای کشیدن شالیزار به مزرعه میروم. اواسط مرداد، زیر نور خورشید و در ساعت شش صبح، در کنار انسانهایی که خود را کوچک میشمارند، اما بیخبرند که از عناصر اصلی این جهان و از بنیانهای خوشبختیاند؛ کسانی که در زمینی صاف، با دستان خود بذر شالیزار را میکارند. بوی عطر شالیزار، نسیم خنک صبحگاهی، و نوری که خورشید پیش از رسیدن به اوج آسمان بر زمین میریخت، مرا سرمست میکرد. آن روز که به سوی شالیزار برای نقاشی رفتنم، از خوشحالی گریه کردم؛ گریهای از جنس شکرگزاری که چقدر خوشبختم که میتوانم با جهانم اینگونه ارتباط برقرار کنم.
- سرویس
- رنگ روغن روی بوم
- کارفرما
- هیولای وردپرس
- تاریخ انتشار
- ۲۰۲۵
