
نور
برای یافتن سوژه، به پارک نزدیک محل زندگیام رفتم؛ پارکی پر از کودکان که با خندههای از ته دل، فضای آن را پر کرده بودند. کودکانی که یادآور روزهایی بودند که همهی ما تجربهاش کردهایم؛ روزهایی که قرار بود شیرینی زندگی را هیچگاه فراموش نکنیم. اما بزرگ که شدیم، یادمان رفت قرار بود چه چیزی را به خاطر بسپاریم: لذت بردن از زندگی. این اثر در میان صدای خندهی کودکان و زیر نور آفتاب خلق شد؛ خورشیدی که از پشت درختان خود را نمایان میکرد، برگها را به سبزی میآراست، و شادابی آن رنگ را پیش چشمم زنده میکرد. شادابیای که در بزرگسالی ساده از کنارش عبور میکنیم.
- سرویس
- رنگ روغن روی بوم
- کارفرما
- هیولای وردپرس
- تاریخ انتشار
- ۲۰۲۳
